علی علی ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

اولین آرایشگاه رفتن

* روز 28 تیر برای اولین بار با بابایی رفتی آرایشگاه(به خاطر جشن آقا پویان پسر دایی گرام) ,چقدم که پسر خوبی بودیو اصلا بابایی و اذیت نکردی ,کلی ذوقتو کردم ,فکر نمیکردم آروم بشینی تا موهاتو کوتاه کنن ولی حسابی رو سفیدمون کردی(یه تعدادی از فامیلا خوششون اومد ولی بعضیا گفتن چرا کوتاه کردی ,موی بلند بیشتر بهش میومد,نمیدونم هر کی یه نظری داره) قربون اون تیپت برم من این عکسارم چند روز پیش ازت انداختم که این عکسا مال قبل از کوتاهی موهاته   دوباره یاد پا خوردن افتادی مامان شیطونیای تو بعد از خوردن آب طالبی بلللللله آش با جاش,نون از اون بزرگتر پیدا نکردی عزیزم ...
5 مرداد 1394

مرواریدای جدید

*سه تا دیگه از دندونای خوشگلتم جوونه زد, مبارکت باشه عزیزم   , (دندون نیش پایینت سمت راست 22 فروردین و دندون نیش بالا  سمت چپ  1اردیبهشت  و دندون پایین سمت چپم 3 اردیبهشت ) یه کوچولو بیقرار بودی ولی در کل مثل سریای قبل اذیت نشدی ,انشالله که بقیه دندوناتم راحت جوونه بزنه   **چند روز پیش لیوانتو  که نی داره رو دادم دستت ,پیش خودم گفتم تو که نمیتونی حالا با اون آب بخوری ولی دلم میخواست ببینم چی کار میکنی ,نی لیوان و اول کردی توی دهنت منم بهت گفتم میک بزن و اداشو دراوردم ,اولش فوت میکردی  اما یه دفعه شروع کردی به میک زدن ,الهی قربونت برم ,اصلا فک نمی کردم به این زودیا یاد بگیری ,حالا دی...
5 ارديبهشت 1394

عید نوروز با علی کوچولو و اولین مسافرتش

عیدت مبارک عشق مامان عید  امسال برای من و بابایی یه جور دیگه بود ,امسال ,اولین سالی بود که ما کنار سفره هفت سینمون یه گل پسر کوچولو داشتیم ,هر چقدر خدا رو به خاطر داشتنت شکر کنیم کمه ,خیلی دوست داریم عزیز دلم,انشالله که بهارای زندگیت همیشه پر از خوشی و سلامتی باشه   و حالا عکسای گل پسری در سال جدید امسال به خاطر شیطنتای تو نتونستم هفت سین و روی میز بچینم ,منم به یه هفت سین مختصر اکتفا کردم,علی فسقلی دیگه   روز اول عید (آماده برای عیدی رفتن )                 اینجاام خونه خاله بابایی و تو مشغول شیطونی ,انسی جونم که حس...
16 فروردين 1394

کوتاه کردن مو برای اولین بار

*فک کن نزدیک عید باشه ,بخوای خونه تکونی کنی,بعد یه گل پسر شیطونم داشته باشی که هرجا رو تمیز میکنی پشت سرت بیاد و جای انگشت مبارکش همه جا باشه ,دیگه من چیزی نگم بهتره مامان ,بیچاره مامان   اینم از هنرای جدید علی آقا ,من جمع میکنم تو میریزی بیرون کشوهای کمد خودتم دست کمی ازمال آشپزخونه نداره ,منم از بس لباساتو جمع کردم ,مجبور شدم همه رو چسب بزنم ,چند روزه میری سراغشون و نمیتونی بازشون کنی ,حالا نوبت من که بخندم   **از دست تو , آخه فسقلی تو اون پشت چی کار میکنی ,من نمیدونم اون ظرف رو تو پشت مبل چه جوری دیدی ,با مزه است که گیر کرده بودیو , غرم میزدی   ***هشتم اسفند برای اولین بار ...
25 اسفند 1393

شیطنتای نه ماهگی

*داستانی داریم موقع نماز خوندن باهات مامان ,این جانماز بیچاره رو اینقد بهم میریزی که خدا میدونه ,به محض اینم که چادر نمازم و سرم میکنم نیشت  تا بنا گوش باز میشه ,آخه عادت کردی بعد نماز باهات بازی کنم **این صندلیو عمه فرشته برات گرفته ,خیلی دوسش داری ***تازگیا میری میشینی جلوی بوفه و میزنی به شیشش,کارم دراومده دیگه ,یا باید تو رو از جلوی میز تی وی بیارم یا از جلوی بوفه ****چند روزه تا تلفن میبینی ,تندی میذاریش کنار گوشت ,بعدشم میدی به من تا حرف بزنم ,اینم تلفن خودت که این روزا باهاش بازی میکنی *****اینم روش جدید خوابیدنت , این توپو عمو داریوش برات گرفته ,چند روز پیش اتفاقی ب...
7 اسفند 1393

توپ بازی من و علی

*روز پنجم دی بالاخره تونستی چار دستو پا به طرف جلو بری ,آخه تا حالا عقبی میرفتی ,  پنج شنبه بود وخونه مامان جون اینا بودیم ,توام با نسرین جون توی اتاق داشتی بازی میکردی که نسرین جون اومد و با ذوق گفت که دو قدم به طرف جلو رفتی ,الهی فدات شم ,اون روز خیلی ذوق کردم ولی خبر از عواقبش نداشتم که دردسر های ما با علی آقا قراره شروع بشه ,همش باید توی خونه چشمم بهت باشه آخه کم شیطون نیستی قربونت برم ,چند روز پیش گلدون کنار خونه رو انداختیو ,جالبه که من اخم کرده بودمو تو میخندیدی , علاقه عجیبیم به سیم تلفن داری ,سوار روروئک که باشی تا ازت غافل شم میری و شروع میکنی به کشیدنش   **چند روزه وقتی بهت توپتو میدم و بهت میگم بد...
17 دی 1393

مامان گفتن

*امروز من توی اتاق خواب بودمو تو و بابایی توی هال ,توام مشغول غر زدن ,یه لحظه از دور منو دیدیو زدی زیر گریه و گفتی ماما,الهی من فدای اون ماما گفتنت بشم چقد قشنگ صدام کردی قند توی دلم آب شد البته فک کنم کله قند بود,خیلی وقته که ماما گفتنو شروع کردی ولی تا حالا به این واضحی نگفته بودی ,فعلا بابایی ام در تلاشه تا یادت بده بگی بابا,خوبه حالا اینجا حق به حقدار رسیده ,آخه خوش خدا ست که بیشتر زحمتت روی دوش من باشه و تو اول بگی بابا ,شوخی  کردم بابا ,انشالله که به همین زودیا باباییم صدا میکنی و یه حال اساسی بهش میدی   **روز شنبه 30 آذر تونستی عقب عقب بری ,خیلی با مزه است وقتی صدات میکنم ذوق میکنی و به جای اینکه بیای ب...
2 دی 1393

بالاخره دندونت جوونه زد

*روز دوازده آذر روز مهمی برای تو بود مامان ,اول اینکه بعد چند روز بیقراری به خاطر دندونت ,بالاخره تیزی دندون و رو لثه هات احساس کردم ,در اولین فرصت میخوام آش دندونی برا ت بپزم ,مبارکت باشه زندگی مامان از وقتی دندونت جوونه زده این پستونکت همش دهنته ,میکشیش روی لثه هات,انگار آرومت میکنه(البته این به غیر از چیزای دیگه ای  که توی دهنت میکنی,جالبه که زیاد از دندونیت خوشت نمیاد و تا دستت میدم میندازیش زمین ) از یه طرفم هم تب کردی و هم اسهال  و استفراغ که مجبور شدیم ببریمت دکتر ,خیلیم بیقراری ,هیچی دیگه حسابی کارم دراومده ,خدا کنه زودتر سرحال شی مامان ,آخه همه غر میزنن که این علی که همیشه میخنده چرا اصلا...
19 آذر 1393