من و علی و باباش
*چند روزه که مامان جون اینا رفتن مشهد,به ماهم خیلی اصرار کردن که بریم ولی انگار قسمت نبود ,خیلی دلم هوای امام رضا رو کرده ,با بابایی قرار گذاشتیم بعد از عید بریم ,الان هوا سرده و من میترسم که تو مریض بشی یا اینکه با اون همه لباس که باید تنت کنم بیقراری کنی ,الان موقعیت خوبی بود اگه میشد بریم ,همه بودن و برای گرفتنت کمکم میکردن ولی ... **از موقعی که تو دنیا اومدی علاقه من به شیرینی پزی خیلی زیاد شده ,چند روز یه بار حتما باید یه چیزی درست کنم وگرنه روزم شب نمیشه ,وای نمیدونی چه کیفی میده وقتی بقیه از کیکا میخورن و تعریف میکنن ,مخصوصا بابایی که حسابی پایس (هرچند به خاطر سابقه قندی که دارن من با ترس و لرز میذارم بخو...