علی علی ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

علی وباباش

سلام قند عسلم ***دیروز وقتی بابایی داشت باهات حرف میزد صداتونو ضبط کردم ,البته بابایی نفهمید ,آخه هر بار بهش میگم بذار تا موقعی که با علی داری بازی میکنی صداتو ضبط کنم نمیذاره (فک کنم خجالت میکشه ,از کی نمیدونم ,شاید میترسه بعدا سر به سرش بذارم)اتفاقا اینجوری بهترم شد ,تو ام که حسابی با باباییت رفیقیو براش حرف میزنی (منظورم همون اقون واقون کردنه مامان  ) ***نمیدونم چرا اینقد روی بابایی بالا میاری ,بیچاره نشد یه دفعه تو  رو بگیره وتو یه حالی بهش ندی ,آخرین بار که گرفته بودت بالای سرش و داشت باهات بازی میکرد تو ....بعله حالا بازم شانس اورد ...خیلی خندیدم آخه قیافش دیدنی شده بود ,بنده خدا دیگه عادت کرده ,کار ه...
2 مرداد 1393

روزمرگیهای من و پسرم

امشب مهمون مریم جونیم ,قراره بریم ویلا(از وقتی که هوا گرم شده پنج شنبه ها میریم اونجا),الانم اومدیم خونه مامان جون تا با اونا بریم ,اونجا به تو که خیلی خوش میگذره ,از بس که خنکه ,وقتی میریم تو همش خوابی (چون خیلی گرمایی هستی تا توی یه جای خنک میبرمت خوابت میبره اونم برای چند ساعت ),همه  میخندن و میگن این پسر تو یا خوابه یا شیر میخواد چی کار کنیم دیگه این علی اقای ما خیلی شیکموه   چند روز پیش آویز موزیکاله تختتو اوردم توی حال نصب کردم ,فک نمیکردم اینقد دوسش داشته باشی ,وقتی روشنش میکنم زل میرنی بهش و کلی ذوق میکنی ,یه جورایی خوبه تا تو حواست به اویزه منم میتونم به یه کاری برسم,مخصوصا برای موقع هایی که میخوام غ...
26 تير 1393

مامان حالش خوب نیس

سلام جیجر مامان چند روز روزه گرفتم ولی چون شیرم کم شد ,سه روزه که دیگه نمیگیرم ,آخه دلم نمیخواد تو اذیت بشی  ,حالا اگه بتونم فردا رو روزه میگیرم ,فک کنم باید یه روز در میون بگیرم که توام اذیت نشی,ازیه طرفم سرمام خوردم ,دیگه عطسه و ابریزش بینی دیونم کرده ,امروز بدن دردم گرفتم ,نمیخواستم دکتر برم ولی به خاطر توام که شده باید برم ,میترسم توام مریض بشی دو سه روزه که میذارمت روی تشک بازی ,تا اگه خدا قسمت کنه یکم به کارام برسم ,فعلا که بیشتر از نیم ساعت طاقت نمیاریو گریت میگیره,اما از هیچی بهتره ,قربون اون خندهات برم ,موقع هایی که توی  یه اتاق  دیگه میرم برمیگردم و میام بالای سرت نیشت تا بنگوش باز میشه ,البته ...
18 تير 1393

واکسن زدن

دیروز نوبت واکسنت بود ,الهی بمیرم برای اون گریه هات ,بعدشم اون تب مزخرف ,قبل از اینکه بریم بهت قطره استامینوفن دادم ولی بازم تب کردی ,یه خانومه که اوجا بود و اونم برای واکسن کوچولوش اومده بود گفت که دخترش بعد واکسن دو ماهگی تشنج کرده ,منم حسابی ترسیدم ,شبش از ترسم ساعت گذاشتمو ,هر یه ساعت تبتو میگرفتم تا یه موقع خیلی بالا نره ,خدا رو شکر خیلی بالا نرفت و تو زیاد بیقراری نکردی ,تازه تبت پایین اومده ,از حالا اضطراب دارم برای واکسن چهار ماهگیت ,آخه همه میگن اون واکسن از همه سختره,الهی مامان قربونت بره که این قد بی حال بودیو صدات در نمیومد ,خوبه حالا دیگه یکم سر حال تر شدی ,این که تموم شد خدا واکسن بعدیو به خیر کنه ...
10 تير 1393

دو ماهگی

دو ماهگیت مبالک عقش مامان تا چشم بهم زدیم دو ماه گذشت ,تو شدی همه زندگیمون ,دنیای بدون تو رو  دیگه نمیتونم تصور کنم عزیز دلم ,خنده هات ,گریه هات ,...همه شده سرگرمی این روزامون ,خیلی خیلی دوست دارم گل پسر مامان ...
9 تير 1393
1