شیطونیای پسرم
*عزیزدلم چند روز یاد گرفتی با زبونت صدادر بیاری .کلیم ذوق میکنی .صبحها که سر حالی بیشتر اینکارو انجام میدی ,وقتی اینجوری میکنی دلم میخواد بخورمت **روز پنج شنبه (3مهر ) خونه مامان جون بودیم .تو داشتی با مامان جون بازی میکردی ،مامانجون نشوندت روی زمین ،یه لحظه که دستاشو ازت جدا کرد دیدم نیافتادی ،برای اینکه تعادلتو حفظ کنی دستتو گرفته بودی به پاهات، خیلی بامزه بود ،از اونروزم همش دوست داری بشینی ،اما مامانی حالا خیلی زوده به کمرت فشار میاد ،از الان بشینی لابد ماه دیگه ام میخوای راه بری ،نسرین جون میخندید و میگفت فک کن علی با این ...