جشن حدیثه جون
* چند وقت بود اصلا یه جشن درست و حسابی نداشتیم تا اینکه دختر خاله گرام شما تصمیم گرفت بره قاطی
مرغا,خیلی شب خوبی بود و البته که به همه مخصوصا به شما خوش گذشت (من نمیدونم این همه استعداد مخ
زنی روتو از کی به ارث بردی ,از اول تا آخر مراسم با چنداتا از دخترا دوست شده بودی و شده بودی سوژه خنده
بقیه )
انشالله دامادی خودت زندگیم
**چند هفتس که صبحهای جمعه با بابایی میریم پارک و توام حسابی از خجالت وسایل در میای
***من چیزی نگم بهتره مامان جان ,خوب کنجکاوی دیگه
****اینم چند تا عکس دیگه از گل پسرم
***** جدیدا خیلی به والیبال علاقمند شدی و خیلیم خوب پنجه میزنی ,فک کنم ترشی نخوری یه چیزی میشیا
,فقط مشکل اینجاس که هر جا توپ ببینی میخوایش ,حالا میخواد توی تی وی باشه یا توی پارک یا خونه مردم
******بالاخره بعد از مدتها به سمت اصلیم یعنی مامان بودن برگشتم و از عمه بودن استعفا دادم ,البته هنوزم
گاهی عمه صدام میکنی ولی هنوزم جای شکرش باقیه ,کم کم داشت یادم میرفت مامانتم