علی علی ، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

بای بای می می

1394/12/8 11:24
441 بازدید
اشتراک گذاری

*بالاخره تونستم بر ترسم غلبه کنم و از شیر بگیرمت ,12 بهمن  صبح که از خواب پا شدم یه دفعه انگار یکی بهم

گفت امروز وقتشه ,هردو خیلی اذیت شدیم ولی به نظرم با اینکه زود بود اما برات بد نشد چون دیگه اصلا چیزی

به غیر از شیر نمیخوردی و منم خیلی اذیت میشدم ,خدا روشکر الان اوضاع بهتره و دیگه غذا خوب میخوری

,خدایی کار سختی بود و البته حالا باید آماده بشیم برای پروژه بعدی یعنی از جیش گرفتن

 

این عکساهم مال یکی از شبایی که از شدت گریه و خستگی اینطوری خوابت برد

 

**خیلی وقت بود که دلم هوای مشهد و کرده بود ولی اصلا شرایط جور نمیشد که بریم ,تا اینکه خاله نسرین

گفت که میخوان برن مشهد با دایی اینا واگه ماهم دوس داریم باهاشون بریم ,چون تورو از شیر گرفته بودمو شبا

هنوز گریه میکردی اول گفتم نه ولی دوباره دلم نیومد, گفتم امام رضا طلبیده پس خودشم کمک میکنه ,بابایی که

به خاطر کاراش نتوست بیاد و ما اولین مسافرت مادر و پسری رو با هم رفتیم البته در معیت یازده نفر دیگه و از

اون جایی که کسری و نگار و فاطمه و کیمیا و..بودن من خیالم از بابت تو راحت بود ,خداییم خیلی بهم کمک کردن

و واقعا خوش گذشت ,برای راحتی توو خودم کالسکه برده بودیم ولی من نمیدونستم که تو دیگه دل از کالسکه

نمیکنی و اصلا پیاده نمیشی و این قضیه ام شده بود سوژه خنده هممون البته در کنار کشمش خوردن و کلوچه

خوردن و ...کارای دیگه جنابعالی ,از شیطونیات توی قطاربگیر تا شیرینکاریات توی هتل

 

,توی هتل یه اکواریوم بزرگ بود که تا پات و میذاشتی توی لابی میدویدی طرفش و مامی مامی(ماهی)  میگفتی 

توی قطار

و اینم چند تا عکس از لحظه ورودت , یه سیب گرفتی دستت و توی اتاق میچرخیدی

ببین فقط چطوری خوابیدی

اینجاام از خواب بیدار شدی

علی و نگار جون

یه بازی جدید

مشق مینویسم آی مشق مینویسم

 

 

و جند تا عکس دیگه از گل پسری

محبتمحبتمحبت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)