علی علی ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

مامان گفتن

*امروز من توی اتاق خواب بودمو تو و بابایی توی هال ,توام مشغول غر زدن ,یه لحظه از دور منو دیدیو زدی زیر گریه و گفتی ماما,الهی من فدای اون ماما گفتنت بشم چقد قشنگ صدام کردی قند توی دلم آب شد البته فک کنم کله قند بود,خیلی وقته که ماما گفتنو شروع کردی ولی تا حالا به این واضحی نگفته بودی ,فعلا بابایی ام در تلاشه تا یادت بده بگی بابا,خوبه حالا اینجا حق به حقدار رسیده ,آخه خوش خدا ست که بیشتر زحمتت روی دوش من باشه و تو اول بگی بابا ,شوخی  کردم بابا ,انشالله که به همین زودیا باباییم صدا میکنی و یه حال اساسی بهش میدی   **روز شنبه 30 آذر تونستی عقب عقب بری ,خیلی با مزه است وقتی صدات میکنم ذوق میکنی و به جای اینکه بیای ب...
2 دی 1393

آش دندونی

بالاخره آش دندونیتو پختیم ,البته من که نه مامانی اعظم ,من موادشو آماده کردم بردم خونشون ,مامانیم زحمت پختنشو کشید ,بعدم که برای تقسیم مامان جون و نسرین جون اومدن کمک ,دادم نسرین جون چند تا کارت برات بزنه که بزنیم روی آشا ,دستش درد نکنه خیلی خوب شده بود   اینم چند تا عکس از آشهای تزئین شده   ...
29 آذر 1393

اولین برف زمستون

*روز اربعین(شنبه) همه خونه مامان جون اینا بودیم ,آخه نذری داشتن ,یادش بخیر پارسال که تو به دنیا نیومده بودی ,خاله اکرم از شیطونیای سال بعدت میگفت ,وقتی به دنیا بیای و من نتونم به خاطرتو  هیچ کاری کنم ولی از اون جایی که خدا مامانتو خیلی دوس داره و یه گل پسر بهش داده ,اصلا اونروز اذیتم نکردیو تازه موقع کشیدن غذاام خواب بودی ,الهی من فدات شم که اینقده وقت شناسی   **دایی اکبر امسال پیاده رفت کربلا ,خوش به حالش ,شنبه شبم بدون اینکه خبر بده برگشت ,هممون شوکه شدیم,همون شب نذری (اربعین) اومد ,وقتی در و باز کردیم هیچکی باورش نشد ,یه دفعه همه جیغ زدن و هورا ,خیلی ذوق زده شدیم ,گفت نمیخواسته کسی و توی زحمت بندازه ,فر...
28 آذر 1393

بالاخره دندونت جوونه زد

*روز دوازده آذر روز مهمی برای تو بود مامان ,اول اینکه بعد چند روز بیقراری به خاطر دندونت ,بالاخره تیزی دندون و رو لثه هات احساس کردم ,در اولین فرصت میخوام آش دندونی برا ت بپزم ,مبارکت باشه زندگی مامان از وقتی دندونت جوونه زده این پستونکت همش دهنته ,میکشیش روی لثه هات,انگار آرومت میکنه(البته این به غیر از چیزای دیگه ای  که توی دهنت میکنی,جالبه که زیاد از دندونیت خوشت نمیاد و تا دستت میدم میندازیش زمین ) از یه طرفم هم تب کردی و هم اسهال  و استفراغ که مجبور شدیم ببریمت دکتر ,خیلیم بیقراری ,هیچی دیگه حسابی کارم دراومده ,خدا کنه زودتر سرحال شی مامان ,آخه همه غر میزنن که این علی که همیشه میخنده چرا اصلا...
19 آذر 1393

عکسای هفت ماهگی

مامان یه ذره دیگه کمک بدی بلند شدما           الهی من فدات شم مامان     برو بابا من که دیگه نیگای دوربین نمیکنم ,خسته شدم خوب همه چیزو میکنی توی دهنت الا این دندونیتو تعارف نکن شصت پاتم خواستی بخور     ...
10 آذر 1393
1