بالاخره دندونت جوونه زد
*روز دوازده آذر روز مهمی برای تو بود مامان ,اول اینکه بعد چند روز بیقراری به خاطر دندونت ,بالاخره تیزی دندون و
رو لثه هات احساس کردم ,در اولین فرصت میخوام آش دندونی برا ت بپزم ,مبارکت باشه زندگی مامان
از وقتی دندونت جوونه زده این پستونکت همش دهنته ,میکشیش روی لثه هات,انگار آرومت میکنه(البته این به غیر
از چیزای دیگه ای که توی دهنت میکنی,جالبه که زیاد از دندونیت خوشت نمیاد و تا دستت میدم میندازیش زمین )
از یه طرفم هم تب کردی و هم اسهال و استفراغ که مجبور شدیم ببریمت دکتر ,خیلیم بیقراری ,هیچی دیگه
حسابی کارم دراومده ,خدا کنه زودتر سرحال شی مامان ,آخه همه غر میزنن که این علی که همیشه میخنده چرا
اصلا حوصله نداره ,زود زود خوب شو عزیز دلم
و اتفاق بعدی اینکه تونستی روی چهار دستو پات وایسی ,خودت به تنهایی (آخه قبلش بابایی تورو روی چهار
دستو پا میذاشت ,تو ام بلافاصله روی زمین پهن میشدی)حالا ببین من چه ذوقی دارم ,همش فکر میکردم چهار
دستو پا نمیری ,اما انگار نمیخوای دل مامان و بشکنی ,البته میدونم کارم از این به بعد دراومده ,فعلا که تازه یاد
گرفتی تامینشونمت چهار دست و پا میشیو چون نمیتونی کاری کنی شروع میکنی به غر زدن ,حالا وقتی یاد بگیری
بری که باید چهار تا چشم دیگه ام قرض کنم که خدای نکرده اتفاقی برات نیافته