مامان گفتن
*امروز من توی اتاق خواب بودمو تو و بابایی توی هال ,توام مشغول غر زدن ,یه لحظه از دور منو دیدیو زدی زیر گریه و
گفتی ماما,الهی من فدای اون ماما گفتنت بشم چقد قشنگ صدام کردی قند توی دلم آب شد البته فک کنم کله قند
بود,خیلی وقته که ماما گفتنو شروع کردی ولی تا حالا به این واضحی نگفته بودی ,فعلا بابایی ام در تلاشه تا یادت بده
بگی بابا,خوبه حالا اینجا حق به حقدار رسیده ,آخه خوش خدا ست که بیشتر زحمتت روی دوش من باشه و تو اول
بگی بابا ,شوخی کردم بابا ,انشالله که به همین زودیا باباییم صدا میکنی و یه حال اساسی بهش میدی
**روز شنبه 30 آذر تونستی عقب عقب بری ,خیلی با مزه است وقتی صدات میکنم ذوق میکنی و به جای اینکه بیای
به طرف جلو میری عقب حسابیم لجت درمیاد و غر میزنی,خوب من چی کار کنم مامان که تو دنده عقب میری ,به
همین زودیا جلو ام میری این که غصه نداره عزیز دلم
این چند تا عکسو نسرین جون برات درست کرده ,ببین چه با مزه است
اینم یه عکس از علی و پسر خالش ,آقا کامران
قربون اون اخم کردنت برم من