اولین قدمهای تو

* بالاخره چند قدم برداشتی ,17 خرداد خونه مامان جون بودیم و داشتی با نسرین جون بازی میکردی که اون

اتفاق تاریخی افتاد ,یکی دو قدم برداشتی و بعد افتادی ,کلی ذوقتو کردیم ,از اون روز  تعداد قدمات بیشتر

شده ولی بازم چار دستو پا میری ,یعنی چند قدم برمیداری و بعدش میشینی و چار دستو پا ادامه میدی ,حالا

ببینیم کی افتخار میدی کامل راه بری (31 خردادم تونستی بدون اینکه کسی کمکت کنه و دستتو به جایی بگیری

بلند شی ,کلیم با خودت حال کردی )

این عکساام مال پنج شنبه است که رفته بودیمو ویلای مامان جون اینا وتوام با ذوق تاتی میکردی

**عضو جدید خانواده ام متولد شد ,پسر دایی گلت آقا پویان ,انشالله زیر سایه پدر و مادرش صحیح و

سلامت باشه (خدا به داد من برسه از این به بعد ,چون تو فکر میکنی عروسکه و همش میخوای بگیریش )

***عاشق خوردن ماکارانی هستی ,باچنان لذتی میخوری که آدم هوس میکنه

چند شب پیش این قسمت از خونه رو و کشف کردی وقتیم رفتی روش نشستی خیلی خندیدی و ذوق کردی

اونشب به خاطر اینکه زیادی شیطونی کردی بابایی گذاشتت توی سبد تا نتونی یه چند دقیقه تکون بخوری ,هر

چند هر کاری که ما میکنیم تو میذاریش به حساب بازی کردنو حسابی ازش لذت میبری

فکر کنم عکس کاملا گویا است ,برای یکی دودقیقه ازت غافل شدم و شما کابینتم فتح کردی

همه بهم میگن روزه میگیری اذیت نمیشی ,خدایی با یه همچین فسقلیی آدم گذر زمان و حس میکنه ,تا چشم

به هم میزنم افطاره (حالا جدای از شوخی امیدوارم خدا توانش و بهم بده بتونم همه روزه هامو بگیرم,البته توام

باید یه مقدار همکاری کنی و کمتر برای مامان خونه رو بهم بریزی,هرچند چشمم آب نمیخوره )

****روز جمعه که رفتیم باغ بابا حاجی تا یکم میوه بیاریم ,توام که حال کردی ,نشستی روی زمینو

بلهههههههههههه خاک بازی