یه عالمه خبر
سلام گل پسر مامان
از آخرین روز ی که برات نوشتم یه عالمه اتفاق افتاده ,حالا میخوام همه رو برات تعریف کنم ,اول از همه اینکه
مامان جون اینا نوزدهم رفتن مکه ,خیلی خیلی جاشون خالیه ,اگه منم تورو نداشتم الان اونجا بودم (بین
خودمون بمونه که چند بار اشکم در اومد ),اما عیبی نداره ,ایشالله باهم میریم
روز دوشنبه صبح ,توی اولین جلسه کلاسای آمادگی برای زایمان شرکت کردم ,به نظرم کلاسای خوبی باشه ,چون هر سوالی داری خیلی با حوصله جواب میدن,قرار شده از جلسه سوم, ورزشاش شروع بشه
,باید یه همراهم ببرم ,گفتن بهتره کسی باشه که باهاش راحت باشید چون روز زایمان ,میتونه همراهتون باشه (آخه میخوام زایمان طبیعی کنم ,البته اگه مشکل خاصی پیش نیاد,ببین چه مامان شجاعی داری
)برای شبم مامانی اعظم و با لیلا جون اینا مهمونمون بودن,خیلی با مزه بود که تا نگار (دختر عموتو میگم)وارد
خونه شد گفت پس تخت نینیت کو ؟انتظار داشت الان اتاقت چیده شده باشه ,شب خوبی بود به ما که خیلی
خوش گذشت ,برای توام حتما همینطور بوده دیگه (آخه وقتی من میخندم یا اینکه توی یه محیط شادم تکونای توام بیشتر میشه شیطون )دیروزم رفتیم خونه مامان جون اینا و براشون آش پشت پا پختیم ,دست خاله اکرم و بقیه درد نکنه خیلی خوشمزه شده بود ,کلی ام درباره اسم تو بحث
شدو من نظر همه رو پرسیدم ,ببینم بالاخره میتونم یه تصمیم بگیرمحسابی حرص همه رو دراودما
راستی تخت و کمدتم رسید ,قرار شد هفته دیگه بیان برای نصبش,تا اون موقع مامان جون اینا ام
اومدن ,دیگه کم کم باید وسایلتو بچینیم عسیسم ,چند تا چیز دیگه ام باید بگیریم که اگه این هوا یه ذره گرم
بشه شاید بشه یه کارایی کرد ,همش فک میکردم توی این هفته میبینمت ,گفتم شاید دکتر سونو بنویسه
ولی گفت ,ماه آینده و حسابی گذاشتم توی خماری ,چه میشه کرد ,باید یه ماه صبر کنیم تا این آقا پسر گل و ببینیم
وای داشت یادم میرفت, نی نیه مامان راضیم به دنیا اومد ,ماشالله خیلی با مزه است ,خدا بهشون ببخشه محدثه جونی تفلدت مبالک