سیزده بدر
امروز روزه شهادته حضرت فاطمه ست ,خیلی دلم گرفته ,خوش به حاله کسایی که الان توی مدینه
هستن , آخه وقتی کنار بقیع هستی تازه معنی غربتشو میفهمی,امیدوارم بتونم به عنوان یه زن و حالا
دیگه یه مادر ,حتی خیلی ناچیز ,مثل ایشون رفتار کنم
نمیدونم چرا توی این مدت با اینکه وقت آزاد بیشتری داشتم ,کمتر تونستم برات بنویسم , شاید ترجیح میدم بیشتر با خودت حرف بزنم ,آخه تو خیلی عکس العملات جالبه ,هر وقت باهات حرف میزنم یا صدات میکنم ,تکون میخوری ,نمیدونم این حرکات به خاطر صدای منه یا اصلا ربطی به من
نداره و یه چیزه طبیعیه ,ولی من چون دوست دارم مورد اول باشه پس میذارمش به اون حساب ,اگه
این یه هفته ام به خوبی بگذره دیگه خیالم راحت میشه ,شما هم فقط یه هفته دیگه وقت داری تا بچرخی ,البته من که چشمم آب نمیخوره ,ولی امیدوارم
دیروز سیزده بدر بود ,با مامانی اعظم و عمو جونت رفتیم بیرون ,البته با این شرط که اگه دیدم دارم اذیت
میشم زود برگردیم (این شرطم بابایی گذاشته بود) جای تو خالی ,روز خوبی بود ,بهش احتیاج داشتم
,غروبم رفتیم پیشه مامان جون اینا ,همه جمع بودن ,شبم پیششون موندیم ,دیروز بچه ها که شیطونی میکردن ذکر خیره تو ام خیلی بود ,همه میگفتن سال دیگه همین موقع توام داری شیطونی میکنی
و من دیگه نمیتونم به این راحتی بشینم,جون مامان پسل خوبی باشو آبروی مامانو حفظ کن
(میترسم زیاد سفارش کنم بدتر شه)خاله اکرم میگه چون تو الان نی نی شیطونی هستی احتمالا بعداز
به دنیا اومدنت آروم میشی (خدا کنه )حالا باید دید پیش بینیش درست از آب در میاد یا نه
در هر صورت ,تو چه شیطون باشیو چه آروم دنیای من و بابایی هستی عزیزدلم