علی علی ، تا این لحظه: 10 سال و 5 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

علی و روزهای محرم

1393/8/14 15:38
880 بازدید
اشتراک گذاری

*شش ماهگیت مصادف شد با مراسم شیر خوارگان ,منم برات لباس سقایی پوشیدم و تو چقد معصوم بودی توی

اون لباس و من هر بار توی مراسم اسم علی اصغر و آوردن دلم آتیش گرفت برای دل رباب,هیچ سالی مثل امسال

شهادت علی اصغر امام حسین و درک نکرده بودم , منم امسال یه علی داشتم که وقتی فکر میکردم به نبودنش

دلم میخواست بمیرم

روز جمعه من و تو و افسانه جون و ندا جون رفتیم مراسم شیر خوارگان ,خیلی با صفا بود ,تو ام پسر خیلی خوبی

بودی و اصلا اذیت نکردی ,وسطای مراسمم خوابت برد ,بیشترم بغل ندا جون بودی آخه نگه داشتنت برای من با

چادر خیلی سخته مامان,اولین بار بود که به این مراسم میرفتم و این به خاطر وجود تو بود عزیز دلمبوس

این چند تا از عکساته که اون روز ازت انداختم

                              

 

اینم پسر دایی مامان آقا مهراد

                                          

شبم رفتیم مسجد و چون شب علی اصغر بود, باز لباس سقاییتو پوشیدی و مثل یه مرد با بابایی رفتی قسمت

مردونه ,بماند که گریه هر بچه ای در میومد من به بابایی پیام میدادم که علی داره گریه میکنه ؟اونم میگفت

نههههههقه قهه ,چند بار این قضیه اتفاق افتاد ,بابایی گفت وقتی مداح داشت روضه حضرت علی اصغر و میخوند تو رو

گرفته توی بغلش ,من داشتم میشنیدم که میگفت این بچه شش ماهه که اینقد آرومه نمیدونم مامانش شیر

بهش داده(خدایی دلم کباب شد وقتی اینا رو میگفت ,آخه توی ماه رمضون برام پیش اومد که به خاطر روزه گرفتن

شیرم کم شد و تو وقتی گرسنت میشد  گریه میکردی گریه)اینقد که پسر آرومی بودی که هر کی اون شب منو دید

گفت برای پسرت اسفند دود کن ,حسابی رو سفیدم کردی مامان ,شب تاسو عا و شب شام غریبانم رفتیم

مسجد و همه مونده بودن که توی این همه سر و صدا  تو چطوری میخوابی,همش فکر میکردم امسال نتونم به

خاطر تو برم مسجد ولی خدا رو شکر قسمت شد و رفتم ولذت بردم ,الهی من فدات بشم مامان محبت

این چند روزم که اصلا خونه نیودیم یا خونه مامان جون بودیم یا مادر ,چون خیلی خوش رویی و با هیچکس غریبی

نمیکردی دعوا بود برای بغل کردنت ,توام که حسابی کیف کردی

شب پنجم محرم دایی سعید نذری داشت ,همه از صبح رفتیم خونه مامان جون برای کمک,یادش بخیر خاله اکرم

پارسال میگفت ,سال دیگه بچه اعظمم به دنیا میاد و همش باید بگیم اذیت نکن ,ولی مامان شما پسر خوبی

بودیو موقع بسته بندی غذا هاهم گرفتی خوابیدی(خوب شد خوابت برد وگرنه با اون همه غذا که جلوی روت بود

داستان داشتیم باهات خنده)

امیدوارم زنده باشم و سالای بعد سینه زدنت توی هیئت و ببینم مامان

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (3)

نسرین جون
15 آبان 93 1:07
قبولت باشه خاله جون.ایشالا برنامه هر سالت باشه
مامان علی کوچولو
پاسخ
میسی خاله جون
نسرین جون
20 آبان 93 19:41
علییییییییییییی دلم تنگ شده برات نامرد دوووست دارم هوارتا
مامان راضی
21 آبان 93 16:00
عزیز دلم ماشالاااااااااااااا که آقا و آروم بودی خاله ایشالا هر سال خودت با جون و دل تو این مراسم شرکت کنی . ایشالااااااااااااااا
مامان علی کوچولو
پاسخ
ممنون خاله جون.انشالله