بالاخره اومدن
سلام قند عسل من
دیروز مسافرامون رسیدن ,دیگه حسابی دلم تنگ شده بود ,الهی بمیرم مامان جون
خیلی حالش بد بود ,آخه سرما خورده ,خدا کنه زود حالش خوب بشه ,تمام دیروز خونشون بودیم ,یه عالمه
کار داشتیم ,دیشب تا 12 شبم مشغول سالاد درست کردن بودیم ,اما عوضش خیلی خندیدیم ,راستی
اینم باید بگم,شماخیلی پسر خوبی بودی و دیروز اصلا مامان و اذیت نکردی (الهی مامان
قربونت بره)فک کنم یادم رفت بگم دایی سعیدم با خانومش و گل پسرشون ,فرحانم با مامان جون اینا رفته بودن ,خوش به حالشون,الانم دیگه من باید برم آماده بشم ,چون مراسمشون ظهره ,سعی
میکنم زود زود بیام و برات دوباره بنویسم ,پس تا اون موقع خدا جونی ,ملاقب بره تودلیم باش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی