سالگرد دو خط موازی

*پانزدهم شهریور پارسال یه اتفاق خیلی خوب توی زندگی من و بابایی افتاد ,دو تا خط موازی رو که دیدم  ,انگار همه

دنیا مال ما بود,چه روزایی بود ,واقعا چقدر زمان زود میگذره ,الان تو اومدیو شدی همه دنیامون  عزیز دلم

**پنج شنبه شب مامان جون و داییا و خاله اکرم مهمونمون بودن ,قرار بود بریم ویلا ,من شب قبلش یه سری از کارا رو

انجام دادم و فرداشم خدا روشکر تو پسر خوبی بودیو برای یازده ظهر دیگه کاری نداشتم و وقت کردم بیام و یکم باهات

بازی کنم ,اینسری موفق شدیم یکم زودتر بریم و نسرین جون  چند تا عکس ازت انداخت,شبم که طبق معمول خواب

بودی ,حالا سال دیگه همین موقع ها فک نکنم تا ما رو خواب نکنی بخوابی

***دیروز با نسرین و حدیث و مریم جون رفتیم پارک و کلی عکس انداختیم ,وقتی میخواستیم از خونه بیایم بیرون

,خیلی سر حال بودی ,ولی یه نیم ساعت که گذشت خوابت برد ,اونم چه خوابی ,مگه میتونستیم بیدارت کنیم

,ولی از اون جا که نسرین و حدیث جون در امر بیدار کردن بچه ها خیلی کار کشتن(,آخه هر موقع تو میخوابی اینقد

بوست میکنن تا بیدار شی) بالاخره بیدار شدی و اوناهم زحمت عکس انداختن و کشیدن و یه عالمه عکسای با

مزه ازت گرفتن

علی قبل از رفتن به پارک

علی نیم ساعت بعد

اینم چشمه همیشه جوشان علی

****علی جونی مامان از دیروز تا حالا پاهاش و با دستاش میگیره ,تا جاتو باز میکنم پاهاتو میگیریو میکنی توی

دهنت,خیلی با مزه است تا غافلت میکنم ملچ مولوچت در میاد,کارم دراومده دیگه ,از این به بعد باید به غیر

دستات, پاهاتم مرتب بشورم فسقلی مامان

***** موقعی که صورتمو میارم نزدیکت با دستا ت دو طرف صورتم و میگیری ,شروع میکنی به سر وصدا کردن و حرف

زدن,انگار میخوای چشم تو چشم با هم حرف بزنیم جیجر مامان