علی علی ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

شیطونیای پسرم

1393/7/8 13:55
229 بازدید
اشتراک گذاری

*عزیزدلم چند روز یاد گرفتی با زبونت صدادر بیاری .کلیم ذوق میکنی .صبحها که سر حالی بیشتر اینکارو انجام

میدی   ,وقتی اینجوری میکنی دلم میخواد بخورمتمحبت

             

**روز پنج شنبه (3مهر ) خونه مامان جون بودیم .تو داشتی با مامان جون بازی میکردی ،مامانجون نشوندت

روی زمین ،یه لحظه که دستاشو ازت جدا کرد دیدم نیافتادی ،برای اینکه تعادلتو حفظ کنی دستتو گرفته بودی

به پاهات، خیلی بامزه بود ،از اونروزم همش دوست داری بشینی ،اما مامانی حالا خیلی زوده به کمرت فشار

میاد ،از الان بشینی لابد ماه دیگه ام میخوای راه بری  خندونک  ،نسرین جون میخندید و میگفت فک کن علی با این

قد و قواره راه برهقه قهه

 

***دوروزه (6 مهر)  غلت میزنی ،قبلا یکم که زیر سرت بلند بود غلت میزدی ولی دیگه الان تا میخوابونمت روی

زمین بر میگردی شروع میکنی به غر زدن .اصلا حالت خوابیده روی شکمو دوست نداری ،اگه زود برت نگردونم

میزنی زیر گریه خلاصه اینم شده داستانی برای خودش .متفکر

 

****دیروز  برای اولین بار نشستی توی روروک ،نسرین جون اصرار داشت منم گفتم باشه ،میخواستم ببینم

چی کار میکنی ،اولش خوشت نیومد ولی بعدش حسابی کیف کردی .البته فک کنم هنوز زوده .برای همین

 فعلا میذاریمش کنار تا شما بتونی قشنگ بشینی مامانجون میخندید و  میگفت  روروک های الان چقد چیزای

تزیینی داره مال شما ( روروک منو میگفت ) یه میله جلوش بود پره حلقه مثه چرتکه البته رنگیش ,خدایی ما

کجا و شما کجا خنده

                      

              

            

 

*****بالاخره برات صندلی ماشین گرفتیم ,به محض اینکه صندلیو برات خریدیم بابایی گذاشتت توی اونو توام

بعد چند دقیقه خوابیدی ,آخر شبم که دوباره نشستی توش دوباره خوابت برد ,در مرحله او که خوب جواب داد

تا بعد و خدا میدونه چشمک

 

******اینم عکس علی و پسر دایی بنده آقا مهراد که دو ماه از گل پسر من کوچیکتره

بابا دستتو بده من تا باهم بازی کنیم بوس

            

این عکسم روز جمعه توی تولد فاطمه جون ازت انداختم

علی و پسر عمش آقا شایان

 

                                

*******چند وقت پیش توی تابستون وقتی با ماشین رفته بودیم بیرون ,بچه ها گیر دادن که میخوان بازی کنن

,توام چنان با اشتیاق نگاهشون میکردی که عمه زهرا بردتو سوار چرخ و فلکت کرد

علی و نگارجون و آقا رئوف(دختر عمو و پسر عمه علی ) در حال بازی

 

             

 

 

محبتمحبتمحبت

پسندها (1)

نظرات (0)