دوازده ماهگی = یک سالگی
از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ,دیگر هیچ آرزویی ندارم,رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ,دنیا را میخواستم که آن را
بدست آوردم ......رویایی که همان دنیای من است و تویی که همه دنیای منی
تولدت مبارک عشق مامان
تمام دیشب و داشتم به سال گذشته همون موقع فکر میکردم ,همش بابایی میگفت الان مامانی توی این ساعت
داشت این کار و میکرد , اون کارو میکرد,منم انگار واقعا برگشته بودم به یه سال قبل ,خدایی لحظات سختی بود
( یاد دردای زایمان که میافتم به این قضیه فکر میکنم که اگر زمان به عقب برمیگشت بازم زایمان طبیعی رو انتخاب
میکردم ) ولی ثمرش خیلی قشنگ بود ,یه گل پسر سه کیلو دویسی که وقتی دیدمش و بهش شیر دادم انگار
دنیا رو بهم دادن
واقعا باورم نمیشه که یه سال گذشته , الان ما یه علی کوچولو داریم که هنوز راه نیافتاده ولی دوروزه که خودش
صبحونشو میخوره با اون دستای کوچولوش
خیلی دوست داریم خیلی خیلی دوست داریم و هر لحظه خدا رو شکر میکنیم به خاطر داشتنت
یه جا خوندم که به پسر اردیبهشتی پسر شکوفه های صورتی گفته بود ,پس منم بهت میگم
تولدت یک سالگیت مبارک پسر شکوفه های صورتی