امروز همش مهمون بودیم
امروز رفتم خونه خاله اکرم تا با کاموایی که برات گرفتم یه کلاه و برام سر بندازه ,راستی هوا عالی بود ,یه
عالمه برف اومده بود ,حیف که هیچکی نبود باهاش برم پیاده روی ,عیبی نداره چند وقت دیگه باهم میریم
بیرون ,مامانم مجبور نیست که وایسه ببینه کسی باهاش میاد بیرون یا نه ,دیگه یه گل پسر داره ,که
همراهیش میکنه ,امیدوارم سال دیگه ام مثل امسال یه عالمه برف بیاد ,تا بتونیم بریم برف بازی
,امسال که حسرتش موند به دلم ,آخه مامانی هر جا میخوام برم همه مراقبن و نمیذارن دست از پا خطا کنی
,البته میدونم که اینا همش به خاطرسلامتی تو ولی خوب .........اصلا ولش کن ,جات حسابی خالی ,خاله
جونت برای نهار آش گذاشته بود و مارم به اصرار نگه داشت ,منم که از خدا خواسته (راستشو بخوای من از
وقتی که باردار شدم هر چی آش میخورم سیر نمیشم )بعدازظهرم مامان جون زنگ زد و گفت شب عیده, بابا حاجی گفته همه خونشون برای شام جمع بشن ,(عیدتم پیشاپیش مبارک شیطون مامان
,آخه فردا ولادت حضرت محمد وامام جعفر صادقه )ما ام ,درسته که اصلا راضی به زحمتشون نبودیم ولی
بدو بدو رفتیم ,خیلیم خوش گذشت ,حالاام دیگه دیر وقته واگه شما شیطونی نکنی ,مامان میخواد بخوابه
شب بخیر عزیزم