اولین مهمونی تو خونه جدید
سلام عسل مامان
این چند روز که نیومدم به وبلاگت سر بزنم سرم حسابی گرم بود ,آخه مامان جون اینا با داییا و خاله جونیت پنج شنبه شب مهمونمون بودن ,منم یه جورایی مشغول کارای خونه بودم ,جات خیلی خالی بود خدایی توی اون شلوغی فقط شیطونی تو کم بود ,راستش ما خانواده پر جمعیتی
هستیم ,تو دو تا خاله جونی داری و چهار تا دایی جونی ,اگه نوه ها رم حساب کنیم ما یه خانواده بیست
و پنج نفره هستیم(ماشالله),که البته با اومدن گل پسر من میشیم بیست شش نفر ,حالا فک کن هر پنج شنبه که ما دورهم جمع میشیم ,چه قد شلوغ پلوغه ,اما هممون به این جمع عادت کردیم و دوسش داریم ,چند وقت دیگه که خودت بیای می بینی چقد خوش میگذره
روز جمعه رفتم به فروشگاهی که تخت و کمدت وسفارش دادیم ولی متاسفانه هنوز نرسیده ,میترسم
آخر سرم ,تو به دنیا بیای و هنوز سیسمونیت اماده نباشه
راستی این روزا ضربه هات و خیلی بهترمیفهمم ,بعضی وقتا ,انگار داری فوتبال بازی میکنی, از چند
جهت ضربه میزنی ,الهی مامان قربونت برهکه داری بزرگ میشی ,دلم لک زده برای دیدن روی ماهت