تشکر از بابایی
سلام جیگر مامان
راستش بعضی اوقات نوشتن خیلی سخته ,میدونی ما آدما خیلی موجودات عجیبی هستیم ,اصلا
طاقت سختی ونداریم (بیشتر منظورم به خودمه )این مدت با اینکه ,زمان کمیم بوده خیلی بهم بد گذشته
,همون که نتونی کارای روزمرت و انجام بدی و با کوچکترین دردی ,تن و بدنت بلرزه که نکنه قراره اتفاق بدی
بیافته ,احساس بدی بهم میده,نمیدونم ...ناشکر نیستم ,یعنی میدونم اگه تا همین الانم اتفاقی نیافتاده
,فقط خواست خدا بوده ,امیدوارم همون جور که تا حالا هوای منو نینیم و داشته از این به بعدم تنهامون
نذاره
امروز باز یکم شیطون شدیو ترسوندیم ,هر چی بهت میگم گل پسر ,اینقده ورجه وورجه نکن
,گوش نمیدی ,الهی مامان قربونت بره تو که این مدت پسر خوبی بودی ,این چند وقتم صبر کن ,راستشو بخوای من عاشق اردیبهشتم ,همیشه دوست داشتم که اگه قراره یه نی نی داشته
باشم ,توی این ماه به دنیا بیاد ,حالا که خدا این لطف و کرده ,تو ام هوای مامان و خودت داشته باش تا صحیح و سالم و با یه وزن خوب به دنیا بیای ,آخه هر که منو میبینه ,چون خیلی تغییر نکردم ,میگه
بچت خیلی ریزه ,البته چون اول سلامتیت برام مهمه ,زیاد به این حرفا گوش نمی دم ,ولی اگه زود به دنیا
بیای خیلی کوچولو یی و ,من نمیدونم چطور باید ازت مراقبت کنم
یه جوراییم دلم برای بابایی میسوزه ,بنده خدا ,از سر کار که میاد باید به کارای خونه برسه ,اون
شکایتی نداره ,ولی خوب .....,من و این پسل شیطون ازت ممنونیم همسری,میخوام بدونی که قدر کاراتو میدونیم