دوست داشتم بنویسم
نمیدونم از کجا شروع کنم ,اینقد همه چی یه دفعی شد که نتونستم قبلش بیام یه مطلب بذارم ,همیشه توی ذهنم بود که وقتی درد زایمان شروع شد میام و چند خط برات مینویسم,میخواستم توی اخرین لحظات
بهت بگم که چقد دوست دارم ,اینکه چقدر توی این نه ماه بهت عادت کردم ,به تکونات,سکسکه هات و نمیدونم خیلی چیزا که توی این مدت با هم تجربه کردیم,اما توی اون لحظات نوشتن برام واقعا سخت بود
همیشه با خودم فکر میکردم که چرا دوستای وبلاگی که دارم وقتی نینیشون به دنیا میاد تا چند روز نه ازشون
خبری میشه و نه یه عکس میذارن ,تازه میفهمم که این نی نی های تازه به دنیا اومده,توی چند روز اول وقتی
براشون نمیذارن که بخوان مطلب بنویسن ,مثله تو عزیز دل مامان ,که از وقتی که به دنیا اومدی تمام وقت مامان
اختصاص پیدا کرده به شما,چند بار تا حالا خواستم بنویسم ولی یا فرصت نشده یا تو گریه میکردی و بیقرار بودی
,اما امروز بالاخره موفق شدم ,الانم شما توی بغل مامان آروم خوابیدی ,الهی من قربونت برم
راستی این اولین عکسی که ازت توی بیمارستان گرفتم ,یادم رفت توی پست قبلی به نسرین جون بگم بذارتش
مامان فدات شه