روزمرگیهای من و پسرم
امشب مهمون مریم جونیم ,قراره بریم ویلا(از وقتی که هوا گرم شده پنج شنبه ها میریم اونجا),الانم اومدیم
خونه مامان جون تا با اونا بریم ,اونجا به تو که خیلی خوش میگذره ,از بس که خنکه ,وقتی میریم تو همش خوابی
(چون خیلی گرمایی هستی تا توی یه جای خنک میبرمت خوابت میبره اونم برای چند ساعت ),همه میخندن و
میگن این پسر تو یا خوابه یا شیر میخواد چی کار کنیم دیگه این علی اقای ما خیلی شیکموه
چند روز پیش آویز موزیکاله تختتو اوردم توی حال نصب کردم ,فک نمیکردم اینقد دوسش داشته باشی ,وقتی
روشنش میکنم زل میرنی بهش و کلی ذوق میکنی ,یه جورایی خوبه تا تو حواست به اویزه منم میتونم به یه
کاری برسم,مخصوصا برای موقع هایی که میخوام غذا درست کنم ,آخه یکی دو باری پیش اومده که مثلا ماکارانی
رو آبکش کردم وچون تو خیلی گریه کردی,اونو ول کردم و اومدم تو رو گرفتم تا بابایی بیادو این گل پسر و بگیره
,بعضی وقتا شیطون میشی دیگه
الهی قربونت برم که دیگه کامل منو میشناسی ,بین خودمون بمونه بابایی بعضی وقتا حرصش در میاد ,چون
وقتی منو میبینی دیگه پیشش واینمیسی و وقتی من میگیرمت اروم میشی , بقیه میگن یکه شناس شدی و منم
میگم خوب بچم تقصیر نداره فقط منو باباشو میبینه دیگه
خیلی دوس داری باهات حرف بزنیم ,تا سرمون به یه کار دیگه گرم میشه ,صدات در میاد و بغض میکنی ,خودم
بعضی وقتا به کاراو اداهایی که برای خندوندنت در میارم خندم میگیره ,تو دوس داری فقط یه نفر سر پا نگهت داره
,فک کنم از الان میخوای رو پاهای خودت وایسی ,تا میخوابونیمت غر غرات شروع میشه
چون هوا خیلی گرم شده ,یه روز در میون میبرمت حموم,تو ام که عاشق حمومی
این عکسارم توی حموم ازت انداختم ,ببین چه خوردنی شدی