علی وباباش
سلام قند عسلم
***دیروز وقتی بابایی داشت باهات حرف میزد صداتونو ضبط کردم ,البته بابایی نفهمید ,آخه هر بار بهش میگم
بذار تا موقعی که با علی داری بازی میکنی صداتو ضبط کنم نمیذاره (فک کنم خجالت میکشه ,از کی نمیدونم
,شاید میترسه بعدا سر به سرش بذارم)اتفاقا اینجوری بهترم شد ,تو ام که حسابی با باباییت رفیقیو براش حرف
میزنی (منظورم همون اقون واقون کردنه مامان )
***نمیدونم چرا اینقد روی بابایی بالا میاری ,بیچاره نشد یه دفعه تو رو بگیره وتو یه حالی بهش ندی ,آخرین
بار که گرفته بودت بالای سرش و داشت باهات بازی میکرد تو ....بعله حالا بازم شانس اورد ...خیلی خندیدم
آخه قیافش دیدنی شده بود ,بنده خدا دیگه عادت کرده ,کار هر روزته مامان جون ,اینا رو مینویسم که بعدا بخونیو
قدرشو بدونی که بازم هر کاری میکنی دلش نمیاد هیچی بهت بگه و بازم قربون صدقت میره
***امروز بابایی صدام کرد و گفت که برم توی اتاق ,وقتی رفتم دیدم تو رو گرفته جلوی آینه میز توالت ,تو ام یه
ذوقی برا خودت میکنی که دلم ضعف رفت ,زود رفتمو دوربین اوردم و ازت فیلم گرفتم ,حالا بعدا یادم بنداز نشونت
بدم ,فک کنم از قیافه خودت خیلی خوشت اومده بود
*** از بس که این بابات موقع بازی کردن باتو بالا پایینت میکنه عادت کردیو فقط از اون مدل بازی کردن خوشت
میاد و میخندی ,البته خاله نسرینم دسته کمی از بابات نداره ,توام که اصلا بدت نمیاد و نیشت همش باز میشه
,به قول عمه زهرا بچه های اونا که آروم باهاشون بازی میکردن اینقد شیطون شدن ,پس خدا بداد مون برسه