علی علی ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

سه چرخه سواری

*اینم از سرگرمی این روزات ,این سه چرخه به جونت بستس ,خیلی دوسش داری و گاهی اوقاتم منو مجبور میکنی بیارمش توی خونه ,سعی میکنم مقاومت کنم ولی گاهی اوقات ...... **هر روز ساعت یازده صبح تا یازده و نیم مشغولیم با لگو ها ,خودمم یه جورایی عادت کردم به این بازی ,یه جورایی استراحت میکنم توی اون نیم ساعت ***بللللله فک کنم کاملا واضحه که چی کار میکنی ,یعنی فکر نکنم کاری بیشتر از خالی کردن کابینتا به تو مزه بده ****و حرکت جدید شما که کلی باهاش حال میکنی و میخندی   *****روزی چند بار میری پشت شیشه تا به قول خودت هاپوا رو ببینی(البته منظور همون کبوتراس ) فعلا به هر جنبنده ای که میب...
9 شهريور 1394

علی و کاراش

*عاشق این مدل کارایی ,کشف چیزهای جدید فک کنم نگران وزنت شدی ,هر بار میری توی اتاق میری روی وزنه   این اولین باری که ابنبات چوبی بهت دادم (با بابایی رفته بودی بیرون دوستش بهت ابنبات داده بود )با ترس و لرز من و البته کیف و حال شما ,اونو خوردی اینجاام که مشغول بازی بودی **تابستون و یه وان آب و یه علی آقای عاشق آب بازی  شستن موهات واقعا داستان شده ,اینقد غر میزنی که نگو, فقط میخوای ولت کنم اب بازی کنی و البته منم حساس   بعد حموم خوردنی میشی ها بدون شرح علی  کوچولوی خوش تیپ ما ***چند روز پیش یه دونه از اسباب بازیات وک...
19 مرداد 1394

پانزده ماهگی

تا چشم بهم میزنم نهم ماه میاد و تو یک ماه بزرگ تر میشی ,از یه طرف دلم میخواد زودتر بزرگ و مستقل بشی و از یه طرف دوس ندارم ,آخه بچه ها توی این سن اوج با مزه گیشونه البته به نظر من ,به هر حال تو گل پسرمونیو ما همیشه و تا آخر دنیا دوست داریم پانزده ماهگیت مبارک عشقم ...
9 مرداد 1394

اولین آرایشگاه رفتن

* روز 28 تیر برای اولین بار با بابایی رفتی آرایشگاه(به خاطر جشن آقا پویان پسر دایی گرام) ,چقدم که پسر خوبی بودیو اصلا بابایی و اذیت نکردی ,کلی ذوقتو کردم ,فکر نمیکردم آروم بشینی تا موهاتو کوتاه کنن ولی حسابی رو سفیدمون کردی(یه تعدادی از فامیلا خوششون اومد ولی بعضیا گفتن چرا کوتاه کردی ,موی بلند بیشتر بهش میومد,نمیدونم هر کی یه نظری داره) قربون اون تیپت برم من این عکسارم چند روز پیش ازت انداختم که این عکسا مال قبل از کوتاهی موهاته   دوباره یاد پا خوردن افتادی مامان شیطونیای تو بعد از خوردن آب طالبی بلللللله آش با جاش,نون از اون بزرگتر پیدا نکردی عزیزم ...
5 مرداد 1394

بازی کردن

*یه مدته که یاد گرفتی سوار کامیونت میشی و باهاش بازی میکنی   **برای چند دقیقه ام سوار تابت میشیولی بیشتر صدای غرغرت درمیادتا سوارم میشی شروع میکنی به گفتن ,تاب تاب   تاب تاب حاضر و آماده برای بیرون رفتن روز بیست و یک ماه رمضون رفتیم خونه مادر قربونت برم با اون ژست خوشگلت اینقد مزه میده که داری بازی میکنی یه دفعه از هوش میری اینا چندتا عکس از اون وقتاس **راستی یادم رفته بود بگم که عاشق بوس کردنی ,توی خونه راه میری و منو میبوسی ,منم که کیف میکنم ,عاشق بوسیدن بچه هاهم هستی به خصوص ماهان پسر داییت ,جوری که دیگه دیگه جیغشو درمیاری  ...
21 تير 1394

اولین قدمهای تو

* بالاخره چند قدم برداشتی ,17 خرداد خونه مامان جون بودیم و داشتی با نسرین جون بازی میکردی که اون اتفاق تاریخی افتاد ,یکی دو قدم برداشتی و بعد افتادی ,کلی ذوقتو کردیم ,از اون روز  تعداد قدمات بیشتر شده ولی بازم چار دستو پا میری ,یعنی چند قدم برمیداری و بعدش میشینی و چار دستو پا ادامه میدی ,حالا ببینیم کی افتخار میدی کامل راه بری (31 خردادم تونستی بدون اینکه کسی کمکت کنه و دستتو به جایی بگیری بلند شی ,کلیم با خودت حال کردی ) این عکساام مال پنج شنبه است که رفته بودیمو ویلای مامان جون اینا وتوام با ذوق تاتی میکردی     **عضو جدید خانواده ام متولد شد ,پسر دایی گلت آقا پویان ,انشال...
4 تير 1394