علی علی ، تا این لحظه: 10 سال و 5 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

شیطنتای نه ماهگی

*داستانی داریم موقع نماز خوندن باهات مامان ,این جانماز بیچاره رو اینقد بهم میریزی که خدا میدونه ,به محض اینم که چادر نمازم و سرم میکنم نیشت  تا بنا گوش باز میشه ,آخه عادت کردی بعد نماز باهات بازی کنم **این صندلیو عمه فرشته برات گرفته ,خیلی دوسش داری ***تازگیا میری میشینی جلوی بوفه و میزنی به شیشش,کارم دراومده دیگه ,یا باید تو رو از جلوی میز تی وی بیارم یا از جلوی بوفه ****چند روزه تا تلفن میبینی ,تندی میذاریش کنار گوشت ,بعدشم میدی به من تا حرف بزنم ,اینم تلفن خودت که این روزا باهاش بازی میکنی *****اینم روش جدید خوابیدنت , این توپو عمو داریوش برات گرفته ,چند روز پیش اتفاقی ب...
7 اسفند 1393

سه تا مروارید دیگه

 *سه تا دیگه از دندونات جوونه زد،روز 11 اردیبهشت دندونه پایینت و پیشای جلوتم 15 و 22 اردیبهشت .الان چهار تا مروارید خوشگل داری عزیز دلم ،مبارکت باشه    **خدا رو شکر بهتر شدیم،آخه مامانیم مریض شده بود ،چه مریضی بود دو ماه طول کشید ،هر چند هنوزم خوبه خوب نشدی.نمیدونم شاید مال دندونتم بود ،به هر حال امیدوارم خودم مریض بشم ولی تونه    *** چند وقته که بهت میگم علی بای بای کن دستتو تکون میدی ، مخصوصا وقتی بخوایم جایی بریم یا بغل کس دیگه ای باشی،چقد کارای جدید که انجام میدی بهم مزه میده عزیزم   **** شاسی عکساتو که به دیوار زدیمو خیلی دوس داری ،وقتی بهت میگم عکس علی کو با دست بهش اشاره م...
23 بهمن 1393

عکسای نه ماهگیه من

الان الکی مثلا من خیلی بزرگ شدم خخخخخ سوپر استار مامانشششش الان الکی مثلا من مرد عنکبوتیم عکس خودت که میبینی این شکلی میشی خخخخ...مامان مسخرمون کردی...من علیم این چیه تو سر من اخه خوشتون اومد....چه آقای خوشتیپی شدددم من ...
20 بهمن 1393

علی و گوش دادن اذان

*الهی مامان فدات شه که تا صدای اذان و میشنوی هر جا باشی خودتو میرسونی ,تازگیام موقع اذان یه جورایی میخونی ,بلند بلند داد میزنی انگار توام میخوای باهاش بخونی ,خیلی برام جالبه که اذان و از بقیه چیزا تشخیص میدی,بعدم کامل نماز جماعت رو نگاه میکنی ,امیدوارم که این علاقه ادامه داشته باشه و نماز همیشه برات اولویت داشته باشه  گل پسرم   **نزدیک سه هفته است که سرفه میکنی و نمی دونم چرا خوب نمیشی ,تا حالا چند بار بردمت دکتر و دیشبم اولین آمپولت و زدی الهی بمیرم ضعف کردی از درد ولی چاره ای نبود مامان ,قبلا اصلا برای دارو خوردن اذیتم نمیکردی ولی این مدت از بس که بهت دارو دادم تا قاشق دارو رو دستم میبینی  میزنی زیره ...
2 بهمن 1393

توپ بازی من و علی

*روز پنجم دی بالاخره تونستی چار دستو پا به طرف جلو بری ,آخه تا حالا عقبی میرفتی ,  پنج شنبه بود وخونه مامان جون اینا بودیم ,توام با نسرین جون توی اتاق داشتی بازی میکردی که نسرین جون اومد و با ذوق گفت که دو قدم به طرف جلو رفتی ,الهی فدات شم ,اون روز خیلی ذوق کردم ولی خبر از عواقبش نداشتم که دردسر های ما با علی آقا قراره شروع بشه ,همش باید توی خونه چشمم بهت باشه آخه کم شیطون نیستی قربونت برم ,چند روز پیش گلدون کنار خونه رو انداختیو ,جالبه که من اخم کرده بودمو تو میخندیدی , علاقه عجیبیم به سیم تلفن داری ,سوار روروئک که باشی تا ازت غافل شم میری و شروع میکنی به کشیدنش   **چند روزه وقتی بهت توپتو میدم و بهت میگم بد...
17 دی 1393

هشت ماهگی

عشق مامان هشت ماهه شد مبارک مبارک ماهه گذشته پر بود از اتفاقای خوب برای تو : دندون درآوردی،یاد گرفتی چهار دست و پا بری،بهم ماما گفتی ... الهی فدات شم زندگی مامان  ...
9 دی 1393