علی علی ، تا این لحظه: 10 سال و 20 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

علی کوچولوی مامان و بابا

عزیز دلم شما روز 9 اردیبهشت ساعت 4:45 صبح با وزن 3/200کیلو و قد 52 سانتیمتر به دنیا اومدی ,خدا رو شکر که همونطور که میخواستم طبیعی زایمان کردم ,خیلی سخت بود ولی ارزشش رو داشت ,اون لحظه ای که به دنیا اومدی واقعا برام لذت بخش بود ,عین یه ماهی کوچولو بودی ,خدا  رو صد هزار بار شکر میکنم که صحیح و سلامت هستی بالاخره بعد این همه مدت تونستیم یه اسم خوشمل برات انتخاب کنیم ,اسم شما شد علی ,گل پسر مامان و بابا ,مابین دو تا اسم شک داشتیم ولی چون به دنیا اومدنت مصادف شد با ماه رجب ,دیگه دلمون نیومد اسم دیگه ای برات بذاریم ,انشالله که زیر سایه مرتضی علی صحیح و سلا مت باشی عزیز دلم   ...
11 ارديبهشت 1393

دوست داشتم بنویسم

نمیدونم از کجا شروع کنم ,اینقد همه چی یه دفعی شد که نتونستم قبلش بیام یه مطلب بذارم ,همیشه توی ذهنم بود که وقتی درد زایمان شروع شد میام و چند خط برات مینویسم ,میخواستم توی اخرین لحظات بهت بگم که چقد دوست دارم ,اینکه چقدر توی این نه ماه بهت عادت کردم ,به تکونات,سکسکه هات و نمیدونم خیلی چیزا که توی این مدت با هم تجربه کردیم,اما توی اون لحظات نوشتن برام واقعا سخت بود همیشه با خودم فکر میکردم که چرا دوستای وبلاگی که دارم وقتی نینیشون به دنیا میاد تا چند روز نه ازشون خبری میشه و نه یه عکس میذارن ,تازه میفهمم که این نی نی های تازه به دنیا اومده,توی چند روز اول وقتی براشون نمیذارن که بخوان مطلب بنویسن ,مثله  تو عزیز دل مامان ,که ...
11 ارديبهشت 1393

و این هممم نی نی خوشگل ماااا

سلااام همه دست جییییییغ هووورا عجله نکنیییید چاغوهاتونو بزارید زمین الان میاد کمی حوصله نفس عمیق ماشالا یادتون نره 1 2 3 بفرماایید کوچولو خوش اومدی به جمع مااااا     عزیییزم عاشقشم             اینم کوچولوی شکموی ما                               البته من خالشم مامانش نشد بزاره گفتم براتون بزارم ببینید چقده خوشکله                ...
10 ارديبهشت 1393

کوچولوی نازنین مامانتو اذیت نکنی هااااا

سلام نمیدونم چی بگم الان فقط نگرانم اومدم بگم برای مامان نی نی کوچولوی ما دعا کنید همه چی براش خوب پیش بره بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین حسبنا الله و نعم الوکیل، تبارک الله احسن الخالقین و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم». التماس دعا ...
8 ارديبهشت 1393

خیال نداری بیای

سلام زندگی مامان خیل شرایط با مزه ای شده ,الان  یه مدت به همه میگم چند روزه دیگه میای ,ولی  تو هنوزم خیال اومدن  نداری شیطون ,هر کی بهم زنگ میزنه اولین سوالی که میکنه ,اینکه,هنوز  مامان نشدی,طاقت همه تموم شده ,مخصوصا بابایی,اینقد میپرسه ,پس کی میاد ,نمیخواد بیاد؟ فک کنم جات خوبه دیگه ,اکشال نداره مامانی ,مهم اینکه تو حالت خوب باشه ,اینقد صبر میکنم تا هر وقت خودت خواستی و صلاح خدا بود بیای ,یعنی چاره دیگه ایم ندارم ,دیروز احساس کردم تکونات کم شده (آخه تو معمولا خیلی پر تحرکی )یه چیز شیرین خوردم و به پهلو دراز کشیدم و شروع کردم به شمردن حرکتات ,خدا رو شکر هشت نه تا تکون خوردی ,این روزای آخر خیلی باید حواسم بهت ...
4 ارديبهشت 1393

روز شماری میکنم برای دیدنت

سلام عقشم  چه خبرا ؟حالت خوفه ؟جات تنگ نیست ,خودم که به شکمم نگاه میکنم ,میمونم تو چه جوری اونجا جا شدی ,همش از روی شکمم اندازه میگیرم که اندازت چقد ممکنه باشه ,البته یه سایت هست که تغییرات جنین رو هفته به هفته مینویسه و خوندن اون جزء سرگرمیای من و بابایی (همیشه ام بابایی یه هفته جلوترم میخونه ) ولی میدونم که برای همه جنینا صدق نمیکنه,نمیدونم شاید من زیاد ی حساسم ولی دست خودم نیست آخه به نظرم این هفته های آخر خیلی داره دیر میگذره ,برای تو ام همینطوره یا نه ,خیلی دوست دارم زودتر ببینمت ولی حالا زوده  ,دو سه روزم هست یه دردای خاصی دارم ,فک کنم دردای ماه باشه ,دیگه به قول یکی از دوستام زمان اینکه یه مامان واقعی بشم ...
28 فروردين 1393

بالاخره چرخیدی

سلام شیطون مامان الهی من قربونت برم که مامانو نا امید نکردی ,توکی چرخیدی که من نفهمیدم ,وقتی دکتر سونو رو انجام داد و گفت که چرخیده ,باورم نمیشد ,خدایی یه درصدم احتمالش و نمیدادم سونو رو به دکتر خودمم نشون دادم ,گفت میتونم طبیعی زایمان کنم ,البته گفت به احتمال 70 درصد میتونی چون بچت خیلی درشت نیست ,با اینکه طبیعی رو ترجیح میدم ولی بهش گفتم که اگه قراره درد و بکشم بعد سزارین کنم ,از همین الان برم برای سزارین ,اونم خندید و گفت اگه این بچه رو طبیعی به دنیا نیاری آبروت میره (چون خیلی تپل مپل نیستی اینطوری گفت )الان شما دوکیلو و هفتصد گرمی ,پسر کوچولویه مامانی دیگه ,حالا بازم وقت داری ,فک کنم حداقل دو هفته ای دیگه با هم باشیم ,پس&n...
25 فروردين 1393

ورود به ماه دهم

سلام عزیز دلم عقش مامان دیگه بزرگ شده ,الان نه ماه و یک روز از روزی که توی دلم خونه کردی میگذره ,گل پسرم دیگه برای خودش مردی شده ,مامان خیلی دوست داره و دلش برات یه ذره شده ,دلم میخواد زود زود بگیرمت توی بغلم ,از یه طرفم میخوام تا جایی که ممکنه وزن بگیری ,پس باید تحمل کنم  که این مدتم بگذره , امروز نوبت سونو دارم ,با این سونو معلوم میشه که باید سزارین کنم یا نه ,خیلی اضطراب دارم ,یعنی هر چی به زمان زایمان نزدیکتر میشه استرسم بیشتر میشه ,بابایی سعی میکنه با حرفاش دلگرمم کنه ولی نمیدونم چرا نمیشه ,فقط وقتی به تو فکر میکنم یکم آروم میشم این چند روز گذشته ام هر کی منو میبینه ,میگه که امروز فردا زایمان میکنی (هر کی برای خودش ...
23 فروردين 1393

سیسمونی گل پسر ما

سلام زندگی مامان بالاخره موفق شدم عکسای اتاقتو بذارم ,دست نسرین جون درد نکنه,عکسا رو اون زحمت کشیدوانداخت میسی خاله جونی   مبارکت باشه عقشم                                                                                     ...
20 فروردين 1393