علی علی ، تا این لحظه: 10 سال و 7 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

روزمرگیهای من و پسرم

امشب مهمون مریم جونیم ,قراره بریم ویلا(از وقتی که هوا گرم شده پنج شنبه ها میریم اونجا),الانم اومدیم خونه مامان جون تا با اونا بریم ,اونجا به تو که خیلی خوش میگذره ,از بس که خنکه ,وقتی میریم تو همش خوابی (چون خیلی گرمایی هستی تا توی یه جای خنک میبرمت خوابت میبره اونم برای چند ساعت ),همه  میخندن و میگن این پسر تو یا خوابه یا شیر میخواد چی کار کنیم دیگه این علی اقای ما خیلی شیکموه   چند روز پیش آویز موزیکاله تختتو اوردم توی حال نصب کردم ,فک نمیکردم اینقد دوسش داشته باشی ,وقتی روشنش میکنم زل میرنی بهش و کلی ذوق میکنی ,یه جورایی خوبه تا تو حواست به اویزه منم میتونم به یه کاری برسم,مخصوصا برای موقع هایی که میخوام غ...
26 تير 1393

مامان حالش خوب نیس

سلام جیجر مامان چند روز روزه گرفتم ولی چون شیرم کم شد ,سه روزه که دیگه نمیگیرم ,آخه دلم نمیخواد تو اذیت بشی  ,حالا اگه بتونم فردا رو روزه میگیرم ,فک کنم باید یه روز در میون بگیرم که توام اذیت نشی,ازیه طرفم سرمام خوردم ,دیگه عطسه و ابریزش بینی دیونم کرده ,امروز بدن دردم گرفتم ,نمیخواستم دکتر برم ولی به خاطر توام که شده باید برم ,میترسم توام مریض بشی دو سه روزه که میذارمت روی تشک بازی ,تا اگه خدا قسمت کنه یکم به کارام برسم ,فعلا که بیشتر از نیم ساعت طاقت نمیاریو گریت میگیره,اما از هیچی بهتره ,قربون اون خندهات برم ,موقع هایی که توی  یه اتاق  دیگه میرم برمیگردم و میام بالای سرت نیشت تا بنگوش باز میشه ,البته ...
18 تير 1393

واکسن زدن

دیروز نوبت واکسنت بود ,الهی بمیرم برای اون گریه هات ,بعدشم اون تب مزخرف ,قبل از اینکه بریم بهت قطره استامینوفن دادم ولی بازم تب کردی ,یه خانومه که اوجا بود و اونم برای واکسن کوچولوش اومده بود گفت که دخترش بعد واکسن دو ماهگی تشنج کرده ,منم حسابی ترسیدم ,شبش از ترسم ساعت گذاشتمو ,هر یه ساعت تبتو میگرفتم تا یه موقع خیلی بالا نره ,خدا رو شکر خیلی بالا نرفت و تو زیاد بیقراری نکردی ,تازه تبت پایین اومده ,از حالا اضطراب دارم برای واکسن چهار ماهگیت ,آخه همه میگن اون واکسن از همه سختره,الهی مامان قربونت بره که این قد بی حال بودیو صدات در نمیومد ,خوبه حالا دیگه یکم سر حال تر شدی ,این که تموم شد خدا واکسن بعدیو به خیر کنه ...
10 تير 1393

دو ماهگی

دو ماهگیت مبالک عقش مامان تا چشم بهم زدیم دو ماه گذشت ,تو شدی همه زندگیمون ,دنیای بدون تو رو  دیگه نمیتونم تصور کنم عزیز دلم ,خنده هات ,گریه هات ,...همه شده سرگرمی این روزامون ,خیلی خیلی دوست دارم گل پسر مامان ...
9 تير 1393

عزیز دل مامان

سلام علی جونی مامان هرچی میگذره بیشترداری برامون عزیز میشی ,این روزا خیلی خواستنی تر شدی ,اون خنده هاتو بگو که خستگیو از تن ادم در میاره امروز وقتی داشتم بابابایی با تلفن حرف میزدم ,زدم روی ایفو ن و به بابایی گفتم که باهات حرف بزنه ,تو شیطونم بابایی که باهات حرف میزد یه خنده هایی میکردی که نگو ,خدایی فکر نمیکردم صداشو بشناسی ,البته اونقد که بابات باهات حرف میزنه انتظار دیگه ایم نمیشه داشت هر چقد بوست میکنم سیر نمیشم مامان ,چند روز پیش وقتی داشتم بوست میکردم فرحان بهم گفت عمه وقتی بوسش میکنی خیلی انرژی میگیری ,منم گفتم اره ,بوساش یه جورایی مثه قرصه اکسه برام چند روز پیش که میخواستیم بریم مهمونی ,میخواستم یه لباس جدید ت...
7 تير 1393

بالاخره حمومت کردم

سلام علی کوچولوی مامان  فدای اون خنده هات بشم ,دو سه روزه که خنده هات صدا دار شده و وقتی اونجوری میخندی دلم ضعف میکنه ,این پسلیه شیطون ما ,با باباش خیلی رفیق شده ,وقتی بابایی باهات حرف میزنه خیلی خوب گوش میدیو حسابی براش میخندی , البته اگه منم برای یه نفر اینقد اواز بخونم و قربون صدقه برم اینجوری هوادارم میشه دیگه (بین خودمون بمونه بعضی وقتا حسودیم میشه, نکه برای من نخندی اما شیطون برای بابایی یه جوره دیگه میخندی ) راستی بالاخره خودم بردمت حموم البته با بابایی ,خیلی خوب بود ,بابایی تو رو گرفت و منم شستمت ,اینقد که اب و دوست داری ,اصلا صدات در نمیاد و همچین چشماتو خمار میکنی که ادم خندش میگیره   ...
31 خرداد 1393

اللهم عجل لولیک الفرج

سلام عقشم با تاخیر عیدت مبارک ,دیروز نیمه شعبان بود ,چقدر مردم توی این روز پر جنب و جوشن ,همه جا جشن ,همه جا شربت و شیرینی ,خیلی حال و هوای قشنگی ,من و تو ام با هم رفتیم دو تا مولودی ,خیلی خوب بود   ,میترسیدم به خاطر سر و صدا گریه کنی ولی خدا رو شکر اصلا اذین نکردی ,انشالله که به حق همین روزای عزیز زودتر ظهور آقامون برسه ,الهی آمین                  نمی دونم چرا این روزا اینقد بد خواب شدی ,فک کنم اگه این جوری ادامه پیدا کنه از کم خوابی مریض بشیم ,میدونم که بیشترش به خاطر دلدرداته و خودتم داری اذیت میشی فدات شم جدیدا یاد گرفتی  ...
24 خرداد 1393

دلدردای بد پسرم

سلام شیطون مامان الهی من قربون پسل خوشگلم برم که اینقد به خاطر دلدرداش داره اذیت میشه ,مامانم هیچ کاری از دستش بر نمیاد ,فقط غصتو میخوره ,دلم خیلی برات میسوزه چون یه خواب عمیق نداری ,تا خوابت میخواد عمیق بشه شروع میکنی به پیچ و تاب خوردن و بعدم بیدار میشی ,با مزه است که شبا تا بابایی برات لالایی نخونه خوابت نمیبره ,دکتر میگفت صدای بم حواستو پرت میکنه و به دلدردت فک نمیکنی ماام هر کاری میگن انجام میدیم ,از بلند بلند اواز خوندن بگیر تا روشن کردن هود و سشوار روز شنبه رفتیم خونه خاله عطیه ,توام چون حموم رفته بودی همش خواب بودی(البته این حموم چهل روزگیت بود عزیز دلم) ,از این به بعد هرجا بخوام برم میبرمت حموم تا راحت بخوابیو گ...
18 خرداد 1393